الهی وربی من لی غیرک آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها لوگو آمار وبلاگ
ای انسان ! عبرت گیر سعدی علیه الرحمه می فرماید: یاد دارم که شبی در کاروانی ، همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته . شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود ، نعره ای بر آورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت . چون روز شد گفتمش : انت چه حالت بود ؟ گفت : بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند ، از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه ، اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته . دوش مرغی به صبح می نالید عقل وصبرم ببردوطاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح خوان و من خاموش
التماس دعا
موضوع مطلب : |
||